oOoOoOoOoOoO
هیجده سالم که بود مجبور شدم یک نفر رو فراموش کنم و چون بلد نبودم، مثل بچه ها گریه میکردم
آدمها برام پر از حرفای نامفهوم بودن
حرف هایی مثل
بعدا به حال این روزهات میخندی یا جاش رو آدمهای دیگه پر میکنن
تا مدت ها، شب ها رو بی خواب بودم
بعضی از آدما رو تو خیابون از پشت با اون اشتباه میگرفتم، بعضی وقت ها دلم برا صدا کردن اسمش تنگ میشد و با هر آدمی که اسم اون رو داشت دمخور میشدم
خودم رو مقصر میدونستم و احساس میکردم اگر آدم بهتری میبودم اون هیچوقت منو به حال خودم رها نمیکرد
گوش کردی؟ امروز که تو حال سالها پیش من رو داری و قلبت فشردست، بذار برات حرف های نامفهموم نزنم.. تو قرار نیست هیچوقت به حال این روزهات بخندی. تو امروز با تمام وجودت موسیقی غمگین رو میفهمی، میتونی از ته دل گریه کنی و شب ها از بی قراری بیداری
تو نمیفهمی چقدر تو دنیای آدم بزرگ ها فراموش شدست بی قراری
گریه ی از ته دل و شب بیداری برای کسی که دیگه نیست. فیلمش کن، عکسش کن، بنویس
من بهت میگم اگر قلبت فشردست و گریه داری، تا میتونی ازشون لذت ببر چون سالها بعد، آدمها نمیذارن با خودت انقدر صادق باشی
oOoOoOoOoOoO
*@@*******@@*
یه روزی که خواب بودم
خواب خوشی میدیدم ولی حیف که باید بلند میشدم میرفتم مدرسه
بدترین روز شب هام همین بوده ولی خوابم خوب بوده
خواب دیدم همه خوب شدن فرشته شدیم رفتیم آسمون انگار یه جلسه داشتیم
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○